
میزان انسانی
در ادامه بحث « شیطانشناسی » ( جلسه هفدهم، 26 رمضان 1437 ) به تبیین «میزان انسانی» میپردازیم.
دانستیم کسانی که تحت مغالطۀ هویتی شیطان قرار میگیرند، اقتضای ابلیسی، هویتشان را تسخیر میکند و با تعین ابلیسی محشور میشوند. جوهرۀ وجود ما در سیر صعود، هویت ماست که نه چهره و اسم و رسم و نه حتی صرفاً فعل و صفت و اعتقاد ذهنی، بلکه شخصیت درونی ماست.
شستشوی مغزی و فکری را میشود با منطق و برهان، جبران کرد و مغز را به جای اول خود برگرداند. عواطف هم به راحتی تغییر میکنند و از حالی به حالی میروند. اما تغییر هویت، اینگونه نیست و اغلب زمانی متوجه آن میشوند که راه برگشت ندارد. یعنی از چشم و زبان و دست آنها فعل و سخن شیطان جاری میشود؛ درحالیکه خودشان مسئول اعمالشان هستند و هیچ شیطان بیرونی در کار نیست که تقصیر را گردن او بیندازند.
امروز مشکل جوامع بشری، همین بحران هویت است و هیچکس از تأثیرات این سیستم رها نیست، مگر با مجاهدۀ معرفتی. وگرنه آن قدر حاکمیت شیطان قوی است، که عمل بیمعرفت، هر قدر هم زیاد باشد، فایده و اثر ندارد. امروز ما همه چیز داریم، اما همه از سنخ ماده است؛ چه علم و صنعت و ثروت و چه حتی هنر و محبت و عبادتمان! چون هویت ما را به جای اینکه عقل و قلبمان بسازد، هوای نفسمان ساخته و ما را زمینگیر کرده است.
برای رهایی از این وضع، چارهای نداریم جز اینکه لحظه به لحظه، خود را به خدا و ولایت بسپاریم تا وجودمان را شرح دهند. در غیر این صورت، هرچند شیطان به فعل و اعتقاد و حتی عاطفۀ ما به اهلبیت(علیهمالسلام) مستقیماً کاری ندارد، با مغالطۀ هویتی، همۀ اینها را تحت تسلط خود میگیرد. همان گونه که کوفیان با اینکه محبت و اعتقاد به امام داشتند، کارشان به کربلا کشید؛ چون هویتشان را از دست دادند و اسیر زر و زور و تزویر ابنزیاد شدند. حتی آنان که پس از عاشورا قیام کردند، اگرچه سیر حرکت خود را اصلاح نمودند، نتوانستند برای امام حسین(علیهالسلام)کاری کنند!
اما از کجا بفهمیم دچار مغالطۀ هویتی شدهایم؟
علامه جوادی، برخی از پیامدهای مغالطۀ هویتی را بیان کردهاند[1]:
1- اختلال در میزان انسانیت
امروز میزان ما در شناخت انسانیت چیست؟ ثروت، مدرک، رفاه، شأن و شئون بالا، نماز و ورزۀ زیاد و... یا اخلاق، معرفت و نماز و روزۀ باکیفیت؟ معیارمان در انتخاب همسر، عروس و داماد یا مدرسۀ فرزندانمان چیست؟ آن قدر ملاک و معیار از خودمان ساختهایم که همه چیزمان با هم فرق دارد. هر کدام در ازدواج، مهریه، جهیزیه، حجاب، اتفاق و... فرهنگی داریم. آن قدر از ظلم، عفو، عدالت و... تعاریف گوناگون داریم که دیگر تعریف و میزان خدا و اهلبیت(علیهمالسلام) را نمیشناسیم. برای همین است که ظلم و حبّ و بغض و سود و زیان را در بُعد شخصی و جزیی محدود کردهایم.
اما به راستی میزان حقیقی اسلام چیست؟ واحد است یا پراکنده و متفرّق؟ میزان سقیفه و بنیامیه و بنیعباس که همه مسلمان بودند، چه بود؟!
خلقت ما در احسنتقویم و تجلی جامع جلال و جمال خداست؛ یعنی جامع هویت و وجود، دنیا و آخرت، و اقتضای ابلیسیت و آدمیت. این هردو بُعد را خدا در ما گذاشته که یکی اصل است و دیگری تبع؛ و هردو با هم میتوانند ما را به حسنۀ دنیا و آخرت برسانند و هویتمان را کمالی و الهی بسازند.
"أَلاَّ تَطْغَوْا فِی الْميزانِ. وَ أَقيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لاتُخْسِرُوا الْميزانَ."[2]
شما جامع جمال و جلالید و باید هردو کفۀ این ترازو را در وجودتان نگه دارید. نه این را بالا ببرید، نه آن را؛ نه طغیان کنید، نه خسران؛ نه افراط، نه تفریط. بلکه میزان را طوری تنظیم کنید تا به تعادل وجودی بین جمال و جلال برسید؛ وگرنه شیطان، شما را به غلط میاندازد. البته در مغالطۀ عاطفی و رفتاری هم به این میزان، دست نمیبرد. اما در مغالطۀ هویتی با تسویل و وسوسه و سایر حربههایش میآید و میزان انسانیت را تحریف میکند.
ماجرای هابیل و قابیل را شنیدهایم. آن دو، اجداد و آباء نداشتند؛ یک پدر و مادر داشتند و محیط و شرایط رشدشان هم یکی بود. قرار شد یکی از آن دو از جانب حق، وصیّ آدم شود. هابیل انتخاب شد و به قابیل، بر خورد. چون ترازوی غلط شیطان به او گفت: «با انتخاب هابیل، تو تحقیر شدی!» و او را به اطاعت نفسش تحریک کرد تا برادرش را بکشد:
"فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرينَ."[3]
قابیل با فریب شیطان، هابیل را کشت و تعادل میزان هویتش به هم خورد؛ چون آن دو باید با هم میرفتند، هرکدام در جای خود. همین قضیه در رتبۀ دیگر در جنّت اسماء، بین آدم و ابلیس اتفاق افتاده بود. درواقع هریک از آن دو، میزانی بودند برای تعدیل یکدیگر؛ باید از هم استفاده میکردند تا خود را به تعین انسانی برسانند. برای همین هم هابیل، حاضر نشد دست به قتل قابیل ببرد؛ اما قابیل، کار خود را کرد و بعد هم پشیمان شد، اگرچه دیگر سود نداشت!
در جریان حضرت یوسف نیز برادران با تحریف میزان وجودشان، گمان کردند محبت پدر به یوسف، به معنی تحقیر آنهاست؛ لذا از سر حسادت، او را به چاه انداختند. یعقوب هم میدانست که این، تسویل نفسشان است؛ اما با این حال، صبری جمیل در پیش گرفت و از خدا یاری خواست؛ یعنی سهم میزان خود را حتی در فرزندان ناخلفش گرفت.
شاید بگوییم ما که از این کارها نمیکنیم! اما غافلیم از اینکه بیشتر اختلال ما در توزین انسانیتمان، همین است که دیگران را تخریب میکنیم[4]؛ هرچند درواقع نفسمان است که به خودمان ضربه میزند: "فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ". به طور کلی همۀ ما برای یکدیگر میزانیم در تجلیهای جمال و جلال؛ پس باید همه را میزانی از سوی خدا ببینیم و نه توسری بخوریم، نه ظلم کنیم، نه نفس خود را میزان سنجش امور بدانیم.
به عنوان مثال، ارتباط بین زن و مرد هم همین است و تمام حقوق آنها بر اساس میزان است. پس هردو باید نسبت به یکدیگر انجام وظیفه کنند، البته با حفظ هویت انسانی؛ نه ترک وظیفه و نه دادن هویت انسانی خود به دیگری.
میبینید که ریشۀ مشکلات عمیق ما، ناآگاهی از میزان انسانیت در این نظام احسن است. ما با هر عملی که خلاف قلب و فطرتمان انجام دهیم، میزان انسانیت خود را به هم میزنیم و در استفاده از آن، اختلال ایجاد میکنیم. بعد هم پشیمان میشویم؛ اما گذشته از زحمت جبران، همین که ترازوی انسانیتمان جابهجا شده، معیارها و گرایشهایمان را عوض میکند؛ تا جایی که مثلاً غیبت برایمان لذیذ میشود یا برای راه انداختن کار خود، حاضر به دروغ میشویم و...!
2- احساس عطش کاذب
وقتی میزان انسانیت ما تحریف شد، دیگر خود را آنکه هستیم، نمیشناسیم و بر اساس نفسمان، یک کفۀ ترازو را نادیده میگیریم. یک کفه برایمان اصالت پیدا میکنیم و سود و زیانمان را در آن میریزیم و کفۀ دیگر را با نفسمان بالا و پایین میکنیم تا باب میلمان شود. این اختلال و تحریف میزان انسانی، زشت و زیبا، اصل و فرع و... را برای ما جابهجا میکند و درنتیجه برای تعدیل این ترازو، به چیزهایی تشنه میشویم که سیراب شدنش سودی برایمان ندارد.
چنانکه امروز دنیا تشنۀ شهوت و مقام و قدرت و... است و شب و روز برای رسیدن، تکالب میکند. اما هرچه به دست میآورد، سیراب نمیشود؛ چون در اصل، تشنگیاش کاذب است و نیاز صادق وجودش را نشناخته است.
3- هویمداری
عطش کاذب، ما را به پیروی هوی میکشاند؛ تا جایی که هرچه بخواهیم، میگوییم و میکنیم و هرطور بخواهیم، تصمیم میگیریم. به بیان علامه جوادی: «هرگاه در انجام كاری فقط خودمان را مطرح كنيم، تريبون شيطان شدهايم.»[5] همان که خداوند میفرماید: "أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ..."[6]؛ یعنی متشابهات (بدن) را به جای محکمات (روح) میگیریم. اما اگر خدا را ببینیم، طبق احکام و قوانین تکوینی و تشریعی او عمل میکنیم.
مشکل ابلیس هم فقط ترک سجده در فعل نبود؛ بلکه ادعای "أنا" و خود دیدن بود. عمق گناه او این بود که در مقابل خدا، نظر خود را مطرح کرد؛ وگرنه ترک سجده، قابل توبه و جبران بود. گناهان فعلی، همین جا با کیفرش جبران میشود، چون از فعل میشود برگشت؛ اما مگر میشود به راحتی، خود را برگرداند؟! لذا با اینکه خدا به ابلیس فرصت توبه داد، او هرگز نتوانست برگردد. به قول حکیم الهی قمشهای:
جُرمش این بود که در آینه، عکس تو ندید
ورنه بر بوالبشری ترک سجود، این همه نیست!
امام زمان(عجّلاللهفرجه) هم به قلبهای ما نگاه میکند. آنکه خودی بر وجودش حاکم شده حتی در نماز، و آن قدر خود را بالا میبیند که مدام میخواهد اظهارنظر کند، به درد امام نمیخورد؛ برعکس، کسی که همیشه سربهزیر بوده و نسبت به حقیقت، خضوع و خشوع داشته، اگرچه مرتکب گناه هم شده باشد، واقعاً پشیمان است و خودی ندارد.
آدم، آیینۀ خدا بود و ابلیس باید در او خدا را میدید؛ اما خودش را دید و آدم را. درحالیکه اگر خدا را میدید، به آسانی از خودبینی و نظر خودش میگذشت و تسلیم امر خدا میشد. ما هم به جای خدا، خود و غیر را میبینیم؛ لذا حرف و رفتار برخی به غرورمان برمیخورد، از برخی توقع قدرشناسی داریم و دلمان برای تشکرشان غنج میرود، با برخی تندی میکنیم و برخی را هم به هیچ وجه دلمان نمیآید ناراحت کنیم! حال آنکه خیلی از جلالها حقّ است و میزانی است برای اینکه فرد، جلال وجودش را بشناسد؛ همان طور که جمالها میزان است.
همۀ هستی برای ما "فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها"[7] است؛ یعنی میزانی که خدا برای خیر و شرّ برایمان گذاشته. باید زرنگ باشیم و ببینیم منظور او چیست و در هر آیینه میخواهد خود را چگونه به ما نشان دهد. وگرنه ترازو را بالا و پایین میکنیم و از حرف دیگران حتی گاه از سخن اولیاء خدا، دلخور و دچار کینه و حسد میشویم و از دنیایی فیض، محروم میگردیم. مثل ابلیس که برخلاف فرشتگان، خود را از فیض بزرگ خدمت به انسان، محروم کرد.
4- ادعای ربوبیت بر خویشتن و طبیعت
حاکم و ربّ هستی، خداست. اما آنکه هوای خویش را معبود گرفت، برای این معبود ساختگی، دین و امام و بهشت و جهنم هم میسازد؛ نعمت و نقمت را طبق خواستههای شهوت و غضب خود تعریف میکند و مبدأ و معاد را غیر از آنچه در قانون خداست، میشناسد. با حاکمیت نفس امّاره، توهم را به جای عقل مینشاند و مهر و قهر جزیی خود را بهشت و جهنم میپندارد؛ حال آنکه ناسوت، کوچکتر از این است که خوش و ناخوشش پاداش و عذاب باشد. پس اصلاً نباید غم و غصۀ دنیا را داشته باشیم؛ اگرچه دردمندیم از حاکمیت شیطان و عدم حاکمیت خلیفۀ خدا.
این نگاه مشرکانه، همان است که بسیاری میگویند: «عقل برای ما کافی است، علم پیش رفته و بشر تا عمق هستی نفوذ کرده است؛ دیگر چه نیازی به دین و وحی خدا؟!» لذا میپندارند هستی را خودشان با همین عوامل میگردانند. پس هرچه میخواهند بکنند، قبل از عقل و دین، هزار عامل و شرایط بیرونی برایشان حکم میدهند. البته تصمیم آخر را خودشان میگیرند؛ اما "أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ"[8] از همه سو هجوم میآورند تا آنها با نفسشان تصمیم بگیرند.
این روند در نهایت به خودمحوری، ادعای الوهیت و امروز تفکر اومانیستی میرسد، دست و دهان مفسّر انسانیت را میبندد و او را در غیبت نگه میدارد. در عوض، دست شیطان و شهوت و غضب جزیی را بر جان انسان باز میکند.
5- سقوط به ورطۀ کمتر از حیوانیت
انسانی که از هویت الهی فاصله گرفت، میپندارد انسان است؛ اما از درون تهی شده و انسانیتش را تخلیه کرده است! همان که قرآن کریم میفرماید: "...أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ..."[9]. دین و حقیقت برای او پوستین وارونه شده و دیگر هشدارهای الهی، تأثیر چندانی بر جانش ندارد. در قیامت هم انسان محشور نخواهد شد؛ چون کلید هویتش را در نظام احسن جمال و جلال پیدا نکرده و سرمایۀ وجودش را تحت ولایت شیطان از دست داده است.
شیطان، نه روح الهی و نه جسم خاکی را از او نمیگیرد؛ بلکه با نفوذ در مجاری ادراکی و تحریکی او، هردو بُعد وجودش را اسیر و پیرو خود میکند، بی آنکه او بفهمد گناهی در کار است. اما آنکه بتواند ترازوی انسانیت خود را متعادل حفظ کند و قلب و عقلش را اساس فعلش قرار دهد، هویت انسانیاش بارور میشود و خلیفۀ خدا میگردد.
در آخر، نکتۀ لطیفی از ملاصدرا که آیتالله جوادی آملی ذکر کردهاند؛ اینکه:
«هرگز نبايد گياهی فكر كرد و درختی زندگی نمود؛ كه درخت هرگز ترقّی نمیكند. فروع و شاخههایش بالا میآيد؛ اما اصل، ريشه، دهان و چشمش در خاك و گل فرو میرود.»[10]
[1]- تفسیر انسان به انسان، ص263.
[2]- سورۀ رحمن، آیات 8 و 9 : تا در ميزان، طغيان نكنيد؛ و میزان را به قسط برپا دارید و در آن زیان نکنید.
[3]- سورۀ مائده، آیۀ 30.
[4]- مثلاً غیبت مؤمن، شبیه همان کاری است که قابیل با هابیل کرد.
[5]- تفسير انسان به انسان، ص366.
[6]- سورۀ فرقان، آیۀ 43 : آیا دیدی آن را که هوای خود را معبودش گرفت؟
[7]- سورۀ شمس، آیۀ 8 : پس فجور و تقوا را به او الهام كرد.
[8]- اشاره به آیۀ 39، سورۀ یوسف.
[9]- سورۀ اعراف، آیۀ 179 : آنها مثل چهارپایان، بلکه پستترند!
[10]- تفسير انسان به انسان، صص374-375.
نظرات کاربران